اقا من قول میدم تو تعطیلات بین دوترم بیام و وبلاگمو از حالت ب یروحی در بیارم -__-
- Judy Hopps
- سه شنبه ۲۸ دی ۹۵
اقا من قول میدم تو تعطیلات بین دوترم بیام و وبلاگمو از حالت ب یروحی در بیارم -__-
چقد گحه زندگیمون
گوشی , لب تاب, فیلم, اهنگ, نت, تلگرام , اینستاگرام و چرت و پرتای امثال این
درسی که دوست نداریم میخونیم , کاری که دوست نداریم انجام میدیم و وقتیم میخوایم رو کارایی که بهشون علاقه داریم تمرکز کنیم حدااااااقلش یچیزی یا یه کسی هست که مانعت میشه , مجبورتم نکنن انقد با حرفاشون میترسوننت و میرن تو مغزت که بیخیال میشی میگی ولش کن پس به همون زندگیه نکبتیه قبلی ادامه میدم!
البته که پول اکثر این مشکلاتو حل میکنه -__-
اینجا ایران
استان گلستان
گرگان
پانسیون آل یاسین طبقه 4 واحد 2
نشستم پشت لب تاب یکی از بچه ها تا سایت دانشگاه رو چک کنم ببینم درخواست حذف درسی که دادم تایید شده یا نه
که هنوز نشده بود :(
هیچی دیگه
از همین الان مشروطیت خود را در این ترم اعلام میکنم :/
اولش حرصت میگیره ازینکه این همه آدم تو کارات دخالت میکنن
بعد که بیشتر فک میکنی میبینی چقد خوب بودی و خوب بودن که کلی آدم دور و برت داری که نگرانتن و میخوان که مواظبت باشن :))
کلی خوشحالم ازینکه فامیلایی دارم که نگرانم میشن و راه درست و غلطو نشونم میدن
حتی بهتر ز زاون میدونین چی هست ؟
اینکه آدمی که هنوز دوسال نشده به جمع فامیلا اضافه شده ولی اونقد صمیمیت بینمون بوده که با وجود فاصله ی جغرافیاییش هرطور شده با من ارتباط برقرار میکنه تا راهنماییم کنه
دلم لک زده برای صدای نوتیفیکیشن های فیس بوک :)
اگه الان لب تابم خراب نبود میرفتم اکانتمو اکتیو میکردم !
همیشه دم امتحانا رو میارم به کل اکانتای بسته شدم D:
لب تابم خراب شده حس پست گذاشتنم با گوشی نمیاد :/
فقط اینکه همه چی بر وفق مراده الا یچیز -__- اونم شاید من باید صبور باشم -__-
اینکه دیشب چی شد و رسیدم خونه تو یه پست جدا توضیح میدم
الان نشستم تو مینیبوس
همگی درحال تماشای یه خانوم که داره دوتا بچشو تنبیه میکنه :|
پسر بچه : از بطری آبت میخورما
دختر بچه : نههه نخور
پسر بچه : میخوووورم [کمی گریه ی الکی]
مامانشون : خفه شین قحطیه آب اومده مگه
دختر بچه : ونگ ونگ [گریه]
مامانشون: اون اقا دزدرو میبینی ؟ داره تورو نگا میکنهو وحرف میزنه, میخواد بدزدتت
پسر بچه: ادامس نمیدم بهت [رو به خواهر کوچیکش]
مامانشون: یه حیاط هست اون پشت, میبرمت اونجا میزنمتا
D:
اینجانب درحال پست گذاشتن در سایت دانشگاه همراه با ترس از ازینکه اطرافیان (ادمای دیگه ای که دارن از کامپیوترای دیگه استفاده میکنن)(انگار فقط دانشگاهه ما سایت داره :دی) ببینن من چه وبلاگ مزخرفی دارم D:
هیچی دیگه با یه اعصاب خراب اومدم دانشگاه که بیام تحقیق کنم بریزم تو فلش و برم :/ اگه تا شنبه از من خبری نشد بدونین که سر گزارش کار نوشتن نقشه برداری جون دادم :/
دیگه اینکه ... هیچی دیگه دلم نمیخواد برم -_- هرچند تا همین الانشم کلی وقت تلف کردم :/ اه بای
کلی کار واسه انجام دادن دارم کلی گزارش کار و امتحان و ارائه و...
اون وقت اعصابم خورده که چرا یکی دیگه وظایفشو درست انجام نمیده -__-
+ برای ترن عان کردن فیلینگزام با یه آدمی دارم معاشرت میکنم که از من بدتر به کسی اهمیتی نمیده :/
و من اینجا میفهمم که چقد اعصاب طرف خورد میشه
بعد از قرنی
i feel happy for real ^^
+ من واقعا نمیدونم کی میخوام دست از فرار از موقعیت ها بردارم و یکم ریسک کنم >_<
ابراز احساسات برام عذابه ولی دارم روش کار میکنم , رو اینم فک کنم باس کار بشه -__-
تعطیلات خوبی بود
بجز در حیطه درسی D: مفید واقع شد
یک سری مشکلاتی با خودم داشتم که اروم اروم در حال حل کردنم ^^
درسامو نخوندم اصلا
شنبه دوتا میان ترم دینامیک و نقشه برداری دارم که جفتشو نصفه خوندم
و کلی ارائه و گزارش کار و پروژه ی دیگه
از همین الانم نگران امتحانای ترمم >_< خیلی سختن !
مخ زدن در اینستگرم :
فالو
لایک , لایک , لایک
کامنت : تو از برف سفید تری
دایرکت : 😉
سیریسلی گایز ؟ :/