232

دیشب از ساعت 12 که خوابیدم تا همین الان که ساعت 10 باشه یککککک ریز داشتم خواب میدیدم و گریه میکردم و عصبانی بودم  :| 

خداروشکر این عروسیه کذایی تموم شد ! کلا سیستم خواب و تفکر منو بهم زده :////// 

  • Judy Hopps
  • جمعه ۹ مهر ۹۵

231

20 سالمه ولی هنوز خیلی کارا هستن که تجربشون نکردم 

این چند روزه عزممو جزم کرده بودم که یکاری و تجربه کنم ولی باز جرعتشو نداشتم 

الان که فک میکنم میبینم خوب شد ! دو روز دیگه هم ک بگذره مطمئنم خودمو تحسین میکنم که انجام ندادم ! 


  • Judy Hopps
  • جمعه ۹ مهر ۹۵

230

همین چند دقیقه پیش از صدای جیغ و دست و موزیک داشتم کر میشدم 

در عرض چند لحظه رسیدم به یه سکووووووت با هوای دلگیر :| 

# همه چی تو لحظه اتفاق میفته !

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۸ مهر ۹۵

229

امشب خوش نگذشت -_- بخاطر اینکه تو ذهنم با خودم درگیر بودم 

فقط امروز و دیشب و هفته ی پیش فکرم رها بود ! 

خوشحالم که فردا میرم گرگان وگرنه اگه اینجا میموندم قطعا دپرس و عصبی میشدم :))

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۸ مهر ۹۵

228

تا الان از هیچچچچ عروسی یی به اندازه ی عروسیه پسر داییم لذت نبردم 

نهایت استفاده رو کردم و شاد بودم برا خودم بدون اینکه نظر کسی برام مهم باشه ^^ عای فاینلی دید ذت 

+ اتفاق بزرگی قراره رخ بده که نیاز به فکر کردن زیاد داره و من فوق العاده ضعیف تو این کار -_- عای نید سام مشورت 

+ یک ذره جرعتم بد نیس ناموسا ، انقد بزدل نباشیم ! 

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۸ مهر ۹۵

227

ایــنایی رو که بخاطر چش تو هم چشمی و پـز دادن ازدواج میکنن

خدا شفا بـده !

یـه عمر زندگیــه دوست عزیـز و زندگیـه توعه ، خوشبخـتی یا بدبخـتی ـه تو به مردم چه مربوط

بخاطر خودت ازدواج کن !

Gul Rengi by Mustafa ceceli is playing ...

این پست دوست عزیز رو دیدن فرمایید ^^   کلیک

  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵

226

کلــیـک

جریــان این هرزنامه ها چیــه ؟! برا شمام اومده یا فقط برا من اینجوری شده ؟ http://up.vbiran.ir/uploads/21732142084130020314_43199141098169610749_16.png
  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵

225

تو این سه ماهی که کلـــا بیکار بودم تو کوچمون پشـه پر نمیــزد

الان که دیگه پاییز شده و ملت میرن سر کار و مدرسه و دانشگاه و این ور اون ور ، باید کلی کارگر می ریــخت تو کوچه برا آسفالت کردنش !؟

بگذریـم که امروز کلـی قرار داشتم و مهمونی دعوت بودم و باید به عموم که از شیراز اومده سر میزدم !


  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵

224

شروع کلاس هامون از 28 شهریـور بود

من واقعا در جریــان نبودم دانشجو جماعت از همون روز اول پــا میشن میرن سر کلاسا :/ ما مدرسه بودیم یـه هفته بعد میرفــتـیم حداقل

یـا شایـدم دانشگا دیگه پـر شده از بچه سوسولــا !!

باورم نمیشه دیگـه حق غیبت برا درس دینامیک ندارم :| مرسی از هم کلاسی های عزیــزم واقعا :/ 

# در طول همه ی سال تحصلی ـام دوشنبـه روز درسـای سخـت بوده ، امسالم همینطور !

  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵

223

الی خطاب به یه بچه : چرا بی اجازه کفشمو پوشیدی ؟ 

بچه: بی اجازه خودتی 

  • Judy Hopps
  • دوشنبه ۵ مهر ۹۵

222

الان که به این سن رسیدم و یسری اتفاقایی که برا هر دختری تو این سن میفته برا منم داره میفته میفهمم که چقد اعصاب خوردی زیاد داره 

واکنشایی که در مقابل تصمیمت نشون میدن و اصرارشون برای تجدید نظرت واقعا اعصاب خورد کنه 

از ایزد منان تقاضا دارم هرچه سریع تر این عروسی به خوبی و خوشی تموم شه ! 

  • Judy Hopps
  • دوشنبه ۵ مهر ۹۵

221

اتاق من دوتا پنجره یکی رو به حیاط و اون یکیم روبه حیاط پشتی داره

هوا خنکه و پنجره هارو باز کردم گرفتم خوابیدم 

از حیاط صدای یچیزی میاد که هم ازاردهندس هم ترسناکه ، طوری که جرعت نمیکنم اصلا برم لب پنجره و نگا کنم بیرونو ، که. مبادا یچیز عجیبی ببینمو سکته کنم 

مامان و بابا هم خواب بودن .. بابا که مطمئننا میگف توهم زدم ، مامان هم ازینکه بیدارش کردم دعوام میکرد 

چشم وا کردم و خوشبختانه دیدم لامپ اتاق داداشم اینا روشنه 

بدو بدو رفتم سمت اتاقشون و از داداش بزرگه خواستم یه نگا به بیرون بندازه یه صداهایی میشنوم 

اونم رفت ، صدا قطع شد ، ترسیدم فقط من شنیده باشمش و فک کنه زده ب سرم ، بعدش دیدم داره میره حیاط پشتی و ازم میخواد که لامپ اونجارو روشن کنم ، باز ترس ورم داشت که مبادا داداشم و ورداره ببره یا جن زده شه >_< 

بعد هیچی نبود اومد اون ور پنجره ی اتاقم ، منم سرمو چسبونده بودم به شیشه ی پنجره که مثلا حواسم به داداشم باشه اتفاقی نیفته براش :| بعد یهو صداش اومد >_< و متوجه شدیم که ازون پرنده مهاجراست (مرغابی بود فک کنم) گیر کرده بود تو حیاطمون 

و رفت -_-

این داستان : پنجره رو ببندین قبل خواب ! 

  • Judy Hopps
  • دوشنبه ۵ مهر ۹۵

220

خدایا امشب همه چی بخیر بگذره 

بعدن تعریف میکنم چی به چیه >_<

بعدن نوشت : بخیر گذشت فک کنم ! متاسفانه شخصیه نمیتونم تعریف کنم -_- 

  • Judy Hopps
  • شنبه ۳ مهر ۹۵

219

همین دوسال پیش بود که مانتو فرم سرمه ایم و که خیلی دوسش داشتم و اتو میکشیدم و با ذو قو شوق میرفتم مدرسه =)) هیچ وقتم فک نمیکردم با نبودن دبیرریاضیم اقای پهملی بتونم کنار بیام :)) که اومدم 

چه دبیرا و بچه های خوبی داشتیم 

روز اول بازگشایی مدارس مبارک ^_^ 

  • Judy Hopps
  • شنبه ۳ مهر ۹۵

218

عاغـــــو ما جـــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــغ crazy monkey 018

مریـم (وان عاو مای بست فرندز)  آموزش ابتدایی دانشگاه پردیـس امام خمینی گرگان قبول شد crazy monkey 017

فک کنم دیگه کسی گرگانی نداشتیم crazy monkey 044 بقیـه جاهای دیگه قبول شدن

به همه تبــریک crazy monkey 050

بعدا نوشت : بی خود و بی جهت نظرات هم فعال شد

  • Judy Hopps
  • جمعه ۲ مهر ۹۵
آخرین مطالب