112

یـسری ها هستـن هنـوز بلد نیستن درست حرف بزنـن با بزرگ تراشـون ، کلا انگار حرف زدن بلد نیستن .. تـا به یـه موفقیـت ـه کوچیکی میرسن خود چس بیـنــیشون شروع میشه و فکر میکـنن سن و عـقلشون هم بیشتر شده از بقیه ! 

توصیـه میکنم تا وقـتی بزرگ تراتــون احترامـتـونو نگه میدارن شمام مقابله به مثل کنین و احتـرام بزاریـن ! با تشکر

  • Judy Hopps
  • جمعه ۱۸ تیر ۹۵

111

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Judy Hopps
  • جمعه ۱۸ تیر ۹۵

110

عید خود را چگونه گذراندید ؟! 

به مسخرگی =))) 

+ نمیدونم چه مرضیه که وقتی خونمونم اصلا دوست ندارم به هیچ تلفنی جواب بدم :|  چه اعضای خونواده خونه باشن چه نباشن , چه غریبه زنگ بزنه چه اشنا !! 

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۱۷ تیر ۹۵

109

دیــشب خواب دیــدم ریـاضی نمرمو تغییر داده با 7/5 منو انداخــته چه داستانی شد این ریاضی واس ما ، ولم نمیکنه تو خوابـم داشـتم تو گوگل دنبال ادرس ایمیل استاد میگشتم تا ناله کنم بلکم نندازه

پی.اس : این آهنگ و خیلی دوست دارم بریـن گوش کنین اگه خوشتون اومد میتونین دانلود کنین   Click
  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۱۷ تیر ۹۵

108

سردرد های پیاپی و گرمای شدید هوا و کنکور دوستان نزدیک دست در دست هم دادن تا ما نتونیم از عید امسال لذت ببریم  -_-  راستی عید فطر مبارک ^_^ بلخره ماه رمضون تموم شد , حس میکنم این دفه خیلی طول کشید :| هرچند من اصلا نتونستم درست حسابی روزه بگیرم و نماز بخونم -__- دیگه اینکه ... اها .. دیشب متوجه شدم که اصلا به درست کردن دسر و کیک و شیرینی علاقه ندارم , اشپزی رو بیشتر ترجیح میدم و خودمم فک میکنم میتونم از پسش بر بیام اما دسر و اینا >_< اصلا بلد نیستم! اشپزی خوبیش اینه که میتونی با اضافه کردن هرچیزی طعمشو پیش بینی کنی اما دسر برا من اینطور نیس 

+ نگران دستمم :| دیشب داشتم فک میکردم که نکنه با گذشت زمان بدتر بشه و اخرش مجبور شم دستمو قطع کنم -__- یاد فیلم127 ساعت افتادم که دستشو خودش قطع میکرد >_< عیش 

+ من واقعا درک نمیکنم اونایی که چند تا جی اف بی اف باهم دارن فازشووون چیه !؟ ناموسا چجوری حوصله میکنن , چجوری زمان بندیش میکنن ؟! اگه یهو همشون باهم زنگ بزنن چیکار میکنن؟ یا مثلا همشون باهم بیرون ببیننت و بیان طرفت ؟! اصلا چجوری وقت میکنن؟!  بنظر من هیچ کاری زشت تر ازین کار نیست , به این کار میگن « هرزگی »

  • Judy Hopps
  • چهارشنبه ۱۶ تیر ۹۵

107

برقا قطع شدن بعد گوشیه منصور و گرفتم که چراغ قوشو روشن کنم 

منصور : مال تو نداره؟! 

من : نه 

منصور : الان برات میفرستم

مامان : بعدا لازمت نمیشه که میخوای برا مهری بفرستی؟ 

+ این دفه همه لباس عید گرفتن فقط من موندم , یه لحظه احساس بی سرپرستی کردم :| عین یتیما نشسته بودم داشتم خریداشونو  میدیدم , منصور اومده نوازشم میکنه میگه آخی :|  کلی بهم رسید شکلاتشو نصف کرد داد بهم برام نوشابه ریخت و زورم کرد بخورم D: تا یه وقت گریه نکنم D: هنوز فکر میکنه من بچم :))) هرچند یه ذره حسودیم شد که چرا منصور انقد برا مامانم با ارزشه !

+ دستم هنوزم که خوب نشده هیچ , بدتر و کبودترم داره میشه >_< قبلا دست میزدم بهش احساسسسس میکردم که درد میگیره اما الان واقعا درد میکنه :|  خداروشکر بابام هنوز ندیدتش , وگرنه دعوام میکرد که چرا اینجوری شده ! برا مامانم شونصد دفه نشون دادم D: 

#امروز_چه_روز_گندی_بود  #هنوزم_هست!

  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۱۵ تیر ۹۵

106

نمره ی ریـاضــیم تایید شد  مرتیــکه عـن خداروشکر تغـیـیر نداده و همون نـمره ی خودمو تایـید کرده ، بـیشـور چـقد استـرس داد بـم این استیکرا حرکـتـاشون با اهـنگی که دارم گوش مـیدم « turn down for what » هماهــنـگه

پی.اس : فیلم جدید varun dhawan بلــخره دو روز پـیش اکــران شد

واااای امــیـدوارم خوب باشه خیلی منـتـظرش بودم عکسشو ادامه مطلب گذاشتم

  • Judy Hopps
  • دوشنبه ۱۴ تیر ۹۵

105

اینـکه متوجـه شی دوستـت بهت حقیقـتـو نگفـته خیـلی لجـدرار ـه

اما بـدیـن معـنی نیـست که حـتـمن چون از شمـا خوشش نمیـومد ـه بهـتـون نگفــته

شایـد بـراش اونقد مهـم بودیـن که نمیـخواستـه نظرتـون راجـع بهـش عوض شه !!

# به همه چی از دیـد خودمـون نـگاه نکـنـیم :)))

  • Judy Hopps
  • يكشنبه ۱۳ تیر ۹۵

104

عـای فــیــل وری هـــپـی اند یاااانگ 98 درصد بخاطر دیروز با مریـم و الی ـه و 2 درصد بخاطر ایـن اهنگ زیبا که شونصد دفـه تبلیغشو کردم Danza Kuduro , Get Low , Six Days , Turn Down for what که همشون اهنگای Fast and Furious هسـتش !

+ نمره ی کوفـتـیه ریاضیم هنوز تایید نشده لعـنـتی چقد استرس میده بـم

+ از اونجایـی که تصمیم گرفـته بودم یه تغیـیری بکنم و رو اخلاقای منفی ـم که باعث شده خیلی از دوستامـو از دست بدم  کار کنم در ایـن راستـا مجـبور شدم هرچـه سریع تـر دفتر خاطراتم که یه ذره ازش مونده رو تموم کنم و از شرش خلاص شم ! هرچــند نوشته های خیلی شیـریـنی (شایدم تلخ) توش دارم ، یسری حماقــتا ، دل تنـگیا ، ناراحتیـا ، خوشحالیا و ... همشونو باید بزارم کنار ... از نو شروع کنم

  • Judy Hopps
  • يكشنبه ۱۳ تیر ۹۵

103

سلااااام 

ساعت 3 و نیم صبحه و من همین الان اومدم خونه ^___^  امروز بشدت از همه نظر برام عالی بود ... بعد قرنی مریم و الی (بهترین دوستام) اومده بودن خونمون و کلی باهم خوش گذروندیم , حرف زدن و مسخره بازیو و سلفیو رقص و ... کلی کالری سوزوندیم تو کل این یک ماه من انقد فعالیت نداشتم D:  

بعدش خونه ی خاله دعوت بودیم ازونجام من هی عجله داشتم بریم خونه تا بعدش برم پیش الی اینا شب نشینی , حالا بابا مگه را میومد .. اول که کلی نشست خونه خاله گفتن خندیدن منم پوکر فیس یه گوشه :| بعدشم که سوار ماشین شدیم تا بریم چون هوا خوب بود بابا یکم دور دور کرد و بستنیو اینا گرفت , بعدش جلو خونمون که رسیدیم تصمیم گرفت لباس عیدشو همین امششششب بخره •__• دوباره برگشت و رفتن تو یه بوتیک , منم دور و بر ماشینمون یه اقایی بود نرمال نمیزد ترسیدم ازش در و پنجره رو قفل کردم نشستم :| نیم ساعتی طول کشید تا بیان بعددششش با من و من گفتم که منو برسونه پیش الی اینا  

من فک میکردم فقط پنج شیش نفریم دیدم نههههه ده بیست تا دختر D: که خیلی خوب و خوش برخورد و مهربون و زیبا بودن ^_^ خیلی دوسشون داشتم و کلی بهم خوش گذشت باهاشون , همه دست جمعی رفتیم بستی بخوریم بعد برگشتنی مسابقه دادیم که کدوم گروه زودتر میرسه D: انقد که دویدم نفسم گرفته بود ^^ 

بعد کباب درست کردن برا سحری و بعدشم اومدم خونه دیگه ^____^ 

خیلی عالی بود , دوست داشتم شب قدری نمازم بخونم اما لاک زده بودم لاک پاکنم هم تموم شده بود اددد همون شب :| بعد نشد , ایشالا فردا شب سعی میکنم بخونم ^^ چون احتمال قبول شدن آرزوت تو این شبا خیلللی خیلی بیشتر از شبای دیگس :) ایشالا آرزوی همگیمون براورده شه .. شب بخیر ؛)

  • Judy Hopps
  • يكشنبه ۱۳ تیر ۹۵

102

بابام چند روز پیش شیر محلی اورده بود بعد مامانم بخاطر مراسم مامان بزرگم شیر و ریخت تو یه ماشین مخصوصی و ازش چند تا چیز جدا دراورد ... کشک محلی , دوغ , خامه , پنیر , قره قوروت 

که خیلی خووووووش مزه بود و همه خوششون اومد ^__^ یادش بخیر قبلنا همیشه ازینجور چیزا داشتیم ! 

+ هوررررررررررا هورررررررررررررا صربستان و سه دو برددددددیم ^____^ اگه فرهاد جان هم بود قطعا سه هیچ میبردیم , بعله که ^^ 

+ فردا شب را قرار است با دوستانمان در بیرون وقت بگذرانیم :))) بسی خرذوق میباشیم 

  • Judy Hopps
  • جمعه ۱۱ تیر ۹۵

101

بعد از قرنی یکی از لباس ترکمنیامو تو خونه پوشیدم ذوق کردم D: خوش بحال اونایی ک همیشه میپوشن :)) بنظرم خیلی خوب و جیگره که از چیزمیزای ترکمنیمون استفاده کنیم همیشه ^_^ 

#چون سالگرد مامان بزرگم و ماه رمضونه باید میپوشیدم D:

  • Judy Hopps
  • جمعه ۱۱ تیر ۹۵

100

اگه میشد به گذشته برگشت , دوست داشتین به چه زمانی برگردین؟! 

من دوست داشتم برگردم سال 89-90 شبی که حوصلم سر رفته بود و رفته بودم انباری تو خلوتی که اونجا برا خودم درست کرده بودم بشینم , مکان قشنگی بود ^^ یه جای خیلی دنج و کوچولو که وسایل و رخت خواب و اینامم اونجا گذاشته بودم و هر روز مرتب میکردم 

همه چی از اون شب شروع میشد =))

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۱۰ تیر ۹۵

99

امــروز داشتم میرفـتم جایـی ، تو مسیر دوتا پسر بـچه رو دیدم که جلو تعمیرگاه بودن و دوچرخشونو داده بودن درست کنن .. یاد بـچگیـای خودم افـتادم ! بزرگ تریـن سرگرمیـم دوچرخه سواری بود که خیلی با پسرخالـم طاها (هم بازی ـم) میرفـتیم تعمیرگاه معمولا دوچرخه ی طاها همیشه تعمیر میشد من فقط همراهیش میکردم  دوچرخه ی جیگر بنفش من هیچوخت خراب نمیشد که ^^  دلم براش خیلی تنگ شده

پی.اس1 : اگه Fast and furious 5 رو دیـده باشین محاله از این اهنگ click خوشتون نیاد ، رو وبلاگمم که گذاشتم میتونین پلی کنین و لذت ببرین ^^

پی.اس2 : شکلکای این پست نسبت به شکلکای پست قبلی چقد کچلن

  • Judy Hopps
  • چهارشنبه ۹ تیر ۹۵

98

اخیـرا تو ایـنـستگرم با یکی آشنا شدم که مثل خــودم به کره ای ها علاقه منـد ـه و حـتی زبـونشونم خیلی خوب بلده ^^ علاقه مندان کره و کی پاپ ایـن ور اون ور خیلی زیـاده و به راحتی میتونی شونصد نفر و پیدا کنی اما این خانوم فرق داشت با بقیه :) خیلی مهربـونـه ، با اینکه هنوز چیزی دربارش نمیدونم .. امیدوارم خیلی زیاد باهم صمیمی شیم شکلک های تابلو به دست و نیشخند یه دوست علاقه مند به بالیوود هم نیاز دارم که مطمئنـنا خیلی کمیابهشکلک های تابلو به دست و نیشخند

پی.اس : لاو دیز تمپلیت شکلک های تابلو به دست و نیشخند

  • Judy Hopps
  • چهارشنبه ۹ تیر ۹۵
آخرین مطالب