۷ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

40

الــــــــااااااان همـــــــــــــــین الـــــااااان دلــم میخواد با یکی برم کوه و دشتای اطراف شهرمون و همه ی موزیکای begmyrat رو اونجا پلی کنم و از شدت خوشحالی بترکـم  >___<

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۲۴ دی ۹۴

39

 ^____^ I love Turkmenistan

وااااااای وووووواااای کاش بـشه و بتـونم برم Ashqabat و کلــی کلــی بگردم اونجا  و چیز میزای خوشگل خوشگلشونو بخرررررم و بمونم تا ابد و با begmyrat ازدواج کنم زنشو هم طلاق بده -__- اگرم نده حاضرم یه گوشه از خونشون باهاشون زندگی کنم قول میدم شلوغ نکنم

I Love Turkmens

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۲۴ دی ۹۴

38

نشستیم با مامانـم داریـم مستند نگا میکنیم :| مستند "بچه گرگ های بام گیلان"

خعلی باحال بود ^^ تموم شد D:

عاغو الان حوس (هوس؟!) کردم بازی کنم -_- ازین بازیای کامپیوتری یا اندرویدی نه ها .. بازیای محلی موش بدو گربه تورو نگیره :| گلومون جر میخورد از بس اینو میگفتیم ، از اول بازی تااااا اخررررش ما همچنان فریاد "موش بدو گربه تو رو نگیره" رو سر میدادیم کاکتیر وای من عاشق این یکی بودم ^^ همون کریکت خارجیاس در واقه خخخ  یکی دیگم بود اسمش یادم نمیاد ولی دایره وار وایمیستادیم پاهام جفت شده بعد میزدیم به پاهای همدیگه تخم مرغه گندیده هم هست هه هه هه هه وسطی و کش کش :| یه قدم مورچه و اینا -_- چاااام چاااام O_o از دوتا بازی هم بشدت متنفر بودم یکی عمو زنجیر باف هیچیم نمیشه اخرش :/ نه برنده ای نه بازنده ای .. اون یکی هم اسیاب بچرخ میچرخم میچرخیدیم همش الللللکی هیچ انگیزه ای هم از چرخیدن نداشتیم

قایم موشک هم فقط وقتی حال میده که کللللللی عادم باشی تو یه محله ^^ اونم شب بازی کنی فقط ... ما تا 11 شب بیرون بودیم بازی میکردیم هم با هم سنا هم بزرگ ترا ... جاهایی هم قایم میشدن که چون تاریکه هیچکی جرعت نداره اونجارو بگرده ^^ وقتیم میرفتی پیدا کنی زهرترک میشدی ^^ خعلی باحال بود

بعد چند روز پیش قایم موشک دو تا بچه 6 ساله رو داشتم نگا میکردم تو خونه بازی میکردن :| پشت در قایم میشدن .. خفن ترین جایی که بلخره یکیشون رفت قایم شد زیر صندلی بود :| نیم ساعت طول کشید تا پیداش کنن بعد دورهای بعدیم باز میرفت همونجا :|

+ Parvaz by Arian Band is playing ^^

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۲۴ دی ۹۴

37

من مونـدم چرا همـه کـارای خوب و خــفن که دلم میـخواد انجامشون بدم در طول امـتـحانا میان تو ذهـنم !

ینی شـــده که من شونصددددد هزار سال بیــکار و الــاف بودم اما چیزی به ذهنم نمیـرسید و تنها کاری که میکردم این بود که درااااز میکشیـدم و با گوشی ور میرفــتــم

کارایی که الان دلم خواست انجام بدم :

1) دکوراسیون اتاقمو برا بار هزارم عوض کنم و کــــــــــــلی عکس بزنم به دیــوار

2) تغـییـراتی تو دفــتر خاطراتـم بدم یـا اگه تونستم با خودم کنار بیام یه جدیدشو بگیرم و اون قبلی رو نیست و نابود کنم

3) موهامو یه مدل دیگه کوتاه کنم :|

4) گوشیمو بجوعم و قورت بدم تا دیگه نبینمش :/ و یه دکمه ایشو بگیرم

از لب تابـم مــتنـفرم :| صدا جاروبــرقی میده

وای عاشق mustafa ceceli و begmyrat و کلاوس و کلی عادمای دیگم میخوام با همشون دونه دونه ازدواج کنم

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۲۴ دی ۹۴

36

بد شانسی یعنی :

امتحان تربیت بدنی داشته باشی و سالن بسته باشه و مربی بیاد ببرتــتون اون یکی سالن و بگه چون این سالن ابعادش کوچیک تره به جای 8 دور باید 16 دور بدوعید

بعدش که به هر فلاکت و بدبختی عی که شده امتحانتو بدی و کلی مسیر رو تا خوابگاه پیاده زیر بارون (این خوش شانسیه بارون دوس دارم من) بری بعد اسانسور خراب باشه و چهار طبقه پله رو بری بالا و وقتی رسیدی به واحدت ببینی در قفله (بچه ها همه رفتن بیرون و کلید واحد و دادن به سرپرستی که تو هم کف زندگی میکنه) بعد گریه کنان دوباره چهار طبقه پله رو بری پایین و یه فسقل کلید و بگیری و دوبااااااااااااااره چهار طبقه پله رو بری بالا

عایا حقم نبود من همونجا خودمو اتیش میزدم ؟! ایا این حق من نبوووود ؟

پ.ن : پست مربوط به یک ماه پیش :| الان یهو وسط فیزیک خوندنم یادش افتادم -_- حالا مگه میتونم درس بخونم ؟! چرا رسیدگی نمیکنن مسعولین ؟ >_<

  • Judy Hopps
  • چهارشنبه ۲۳ دی ۹۴

35

عاغو بنددددده دو روز بیکار بودم دوباره فکر و خیال زد به سرم و یه تغییرات ریزی در اهدافم بوجود آوردم حالا ممکنه اونقدرام ریز نباشه دروغ گفتم .. ریز نیستن .. کلا یه اهداف دیگه ای برا خودم تعیین کردم که بنظرم خیلیم قشنگ و شیـریـن و بسیار بزرگن شایدم نباشن نمیدونم نمیدونم نمیدونم (با لحن الهه)

هدفایی که تعیین کردم به رشته ای که الان دارم میخونم هیچ ربطی ندارن :| در نتیجه نمیخوام به خودم سخت بگیرم که درس بخونم و اینا ... البته میخونما ... اما نه اونقدی که تو دبیرستان خوندم -__-

وااااااااااااای یادش بخیر دبیرستان چقد عاااااااااااااالی بود و خوش میگذشت با بچه های کلاسمون و دبیراااا ...هرررر روووووز یه سوژه واسه شاد بودن و خندیدن داشتیم ^__^ اصلا فکرشو نمیکردم که روزی دانشجو بشم و بگم دبیرستان خیلی خوب بود ... همیشه فک میکردم دانشگاه بهترین دوره هستش :| پوف

  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۱۵ دی ۹۴

34

امروز سه شنبه تعطیل رسمی : من باید خونمون باشم بجا اینکه تنهایی تو خوابگاه بشینم :/  فقط بخاطر بی مسئولیتی یه سری ادمایی ک پشت میز نشستن :/ پوف 

حوصلم سر رفته :'( 

 

دلم میخواد هرچه زودتر تموم شه امتحانات تا کارایی که دوست دارمو انجام بدم -___-

30 دی منتظرتم زودتر بیااااااا

  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۸ دی ۹۴
آخرین مطالب