۲۹ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

228

تا الان از هیچچچچ عروسی یی به اندازه ی عروسیه پسر داییم لذت نبردم 

نهایت استفاده رو کردم و شاد بودم برا خودم بدون اینکه نظر کسی برام مهم باشه ^^ عای فاینلی دید ذت 

+ اتفاق بزرگی قراره رخ بده که نیاز به فکر کردن زیاد داره و من فوق العاده ضعیف تو این کار -_- عای نید سام مشورت 

+ یک ذره جرعتم بد نیس ناموسا ، انقد بزدل نباشیم ! 

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۸ مهر ۹۵

227

ایــنایی رو که بخاطر چش تو هم چشمی و پـز دادن ازدواج میکنن

خدا شفا بـده !

یـه عمر زندگیــه دوست عزیـز و زندگیـه توعه ، خوشبخـتی یا بدبخـتی ـه تو به مردم چه مربوط

بخاطر خودت ازدواج کن !

Gul Rengi by Mustafa ceceli is playing ...

این پست دوست عزیز رو دیدن فرمایید ^^   کلیک

  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵

226

کلــیـک

جریــان این هرزنامه ها چیــه ؟! برا شمام اومده یا فقط برا من اینجوری شده ؟ http://up.vbiran.ir/uploads/21732142084130020314_43199141098169610749_16.png
  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵

225

تو این سه ماهی که کلـــا بیکار بودم تو کوچمون پشـه پر نمیــزد

الان که دیگه پاییز شده و ملت میرن سر کار و مدرسه و دانشگاه و این ور اون ور ، باید کلی کارگر می ریــخت تو کوچه برا آسفالت کردنش !؟

بگذریـم که امروز کلـی قرار داشتم و مهمونی دعوت بودم و باید به عموم که از شیراز اومده سر میزدم !


  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵

224

شروع کلاس هامون از 28 شهریـور بود

من واقعا در جریــان نبودم دانشجو جماعت از همون روز اول پــا میشن میرن سر کلاسا :/ ما مدرسه بودیم یـه هفته بعد میرفــتـیم حداقل

یـا شایـدم دانشگا دیگه پـر شده از بچه سوسولــا !!

باورم نمیشه دیگـه حق غیبت برا درس دینامیک ندارم :| مرسی از هم کلاسی های عزیــزم واقعا :/ 

# در طول همه ی سال تحصلی ـام دوشنبـه روز درسـای سخـت بوده ، امسالم همینطور !

  • Judy Hopps
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵

223

الی خطاب به یه بچه : چرا بی اجازه کفشمو پوشیدی ؟ 

بچه: بی اجازه خودتی 

  • Judy Hopps
  • دوشنبه ۵ مهر ۹۵

222

الان که به این سن رسیدم و یسری اتفاقایی که برا هر دختری تو این سن میفته برا منم داره میفته میفهمم که چقد اعصاب خوردی زیاد داره 

واکنشایی که در مقابل تصمیمت نشون میدن و اصرارشون برای تجدید نظرت واقعا اعصاب خورد کنه 

از ایزد منان تقاضا دارم هرچه سریع تر این عروسی به خوبی و خوشی تموم شه ! 

  • Judy Hopps
  • دوشنبه ۵ مهر ۹۵

221

اتاق من دوتا پنجره یکی رو به حیاط و اون یکیم روبه حیاط پشتی داره

هوا خنکه و پنجره هارو باز کردم گرفتم خوابیدم 

از حیاط صدای یچیزی میاد که هم ازاردهندس هم ترسناکه ، طوری که جرعت نمیکنم اصلا برم لب پنجره و نگا کنم بیرونو ، که. مبادا یچیز عجیبی ببینمو سکته کنم 

مامان و بابا هم خواب بودن .. بابا که مطمئننا میگف توهم زدم ، مامان هم ازینکه بیدارش کردم دعوام میکرد 

چشم وا کردم و خوشبختانه دیدم لامپ اتاق داداشم اینا روشنه 

بدو بدو رفتم سمت اتاقشون و از داداش بزرگه خواستم یه نگا به بیرون بندازه یه صداهایی میشنوم 

اونم رفت ، صدا قطع شد ، ترسیدم فقط من شنیده باشمش و فک کنه زده ب سرم ، بعدش دیدم داره میره حیاط پشتی و ازم میخواد که لامپ اونجارو روشن کنم ، باز ترس ورم داشت که مبادا داداشم و ورداره ببره یا جن زده شه >_< 

بعد هیچی نبود اومد اون ور پنجره ی اتاقم ، منم سرمو چسبونده بودم به شیشه ی پنجره که مثلا حواسم به داداشم باشه اتفاقی نیفته براش :| بعد یهو صداش اومد >_< و متوجه شدیم که ازون پرنده مهاجراست (مرغابی بود فک کنم) گیر کرده بود تو حیاطمون 

و رفت -_-

این داستان : پنجره رو ببندین قبل خواب ! 

  • Judy Hopps
  • دوشنبه ۵ مهر ۹۵

220

خدایا امشب همه چی بخیر بگذره 

بعدن تعریف میکنم چی به چیه >_<

بعدن نوشت : بخیر گذشت فک کنم ! متاسفانه شخصیه نمیتونم تعریف کنم -_- 

  • Judy Hopps
  • شنبه ۳ مهر ۹۵

219

همین دوسال پیش بود که مانتو فرم سرمه ایم و که خیلی دوسش داشتم و اتو میکشیدم و با ذو قو شوق میرفتم مدرسه =)) هیچ وقتم فک نمیکردم با نبودن دبیرریاضیم اقای پهملی بتونم کنار بیام :)) که اومدم 

چه دبیرا و بچه های خوبی داشتیم 

روز اول بازگشایی مدارس مبارک ^_^ 

  • Judy Hopps
  • شنبه ۳ مهر ۹۵

218

عاغـــــو ما جـــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــغ crazy monkey 018

مریـم (وان عاو مای بست فرندز)  آموزش ابتدایی دانشگاه پردیـس امام خمینی گرگان قبول شد crazy monkey 017

فک کنم دیگه کسی گرگانی نداشتیم crazy monkey 044 بقیـه جاهای دیگه قبول شدن

به همه تبــریک crazy monkey 050

بعدا نوشت : بی خود و بی جهت نظرات هم فعال شد

  • Judy Hopps
  • جمعه ۲ مهر ۹۵

217

عااااخ 

اصلا یادم نبود نباید به این نوجوان های تازه تلگرام نصب کرده شماره داد 

هم اکنون شاهد پی ام هایی از قبیل "سلام خوبی چیکار میکنی" و " سلام خوبی چه خبر" هر دوساعت یک بار میباشم 

  • Judy Hopps
  • جمعه ۲ مهر ۹۵

216

و بلخره خستگی این چند روز رو با سه ساعت خواب در کردم ^_^ 

ولی متاسفانه بد موقه خوابیدم , کلا عصر بیدار شدن ها خیلی ترسناکه , الان حس میکنم هیچکی تو شهر نیست و منو تنها گذاشتن رفتن :| 

  • Judy Hopps
  • جمعه ۲ مهر ۹۵

215

عاغو مرحله ی دوم عروسیه پسر دایی جانمان هم یک هفته دیگس 

بهترین مرحله ی عروسیمون ^^ که من معمولا اخرش دپرس میشم ! 

آیدا جانمان هم نمیتونه بیاد امیدوارم اینجانب تنها نباشم

لباسمان را بگو :| نداده ایم خیاط هنوز که هنوز است , تازه قرار است شباهت کمتری به لباس ترکمنی اصیل داشته باشد چون به علت گشادی نرفته ایم نقش و نگارش را تهیه کنیم . خاک بر سرمان کنند آخر ! 

شیطانک میگویند پیرهن برادرمان را با لباس خود ست کنیم .. ولی عمرن اگر قرمز بپوشد :/ جیگر خواهری تو عروسی رقصید برا بار اول ^_^ از ذوق میخواستم وسط کلاغ پر بروم!  خودش هم ذوق داشت D: گودو گودو ^^ 

+ زبانمان مو در اورد از بس از این و آن شماره ی فامیلمان را گرفتیم .. یکی نیست بگوید اخر چرا شماره ی لعنتی را سیو نمیکنی که وقتی کار واجب داری انقد لنگ مردم نمانی 

+ رفتیم گرگان برای ثبت تخت عزیز بنام خود!  دلمان تنگ نشده :| مگر اینکه اتفاق خوبی بیفتد 

+ امیدواریم سیدرضا خان با ما در یک کلاس نباشد , حوصله ی آمار دادن به دختران بیکار دانشگاهمان را نداریم!  

+ فوقع ما وقع 

  • Judy Hopps
  • پنجشنبه ۱ مهر ۹۵
آخرین مطالب