خواب دیدم تو یه بازارچه ای دارم میگردم .. یهو میبینم تو ترکیه ام 

بعد دختر عموم سارا یه جفت دوقلو داره که یسری آدما میخوان این بچه هارو ازش بگیرن و اون وسط وظیفه ی منه که اینارو از دست اون ادما نجات بدم .. اون وسط محمود پسر عموم نشسته رو مبل میگه : مهری تو شیعه ای یا سنی؟ من : سنی !! محمود : هولی شت!! پ شوهر گیرت نمیاد (چه ربطی داشت)   من : •_• همین الانشم کلی ریخته شما نگران نباش( اوهوع!) 

بعد از کلی عملیات خفن نجات بچه ها از دست ادم بدا..از طریق یه رودخونه(چشمه بگیم سنگین ترم) برمیگردیم ایران .. حالا نگم سرعت حرکت رودخونه(یا همون چشمه) چقد بود :|| 

شما صحنه ی اهسته رو تصور کنین D: جالب اینجاست که اون ادم بدا که با ماشین هم بودن باز به ما نمیرسیدن D: ینی اگه یه نوزاد 2 روزه هم از کنارمون میدوعید زودتر میرسید D: 

+ حس خوبی نسبت به این خواب ندارم👎