هی ایتس می :))

عاره عایم الایو ^^ گویا تونستم مراوه ی بدون سحر رو تحمل کنم .. ارتباطمون خیلی کم شده ولی خب میگذرونیم دیگه

از اردیبهشت تا الان داشتم سعی میکردم با یسری چیزا کنار بیام و خودمو هرطوووور شده شاد و بیخیال کنم . تا یجایی واقعا موفق بودم .. از مهری ـه اسفند ماه که خیلی قوی تر شدم حداقلش .. ولی این اواخر یکم دارم شل میکنم و کم میارم .. دوباره دارم میرم سمت آدمی که تظاهر داشتم میکردم برام مهم نیست اونقدرا هم .. هر شب بهش پی ام میدم و میگم که چقد دلم براش تنگ شده و جواب خوشحال کننده ای هم هر دفه میگیرم .. فک کنم جفتمون تصمیم گرفتیم که تظاهر کنیم ، خودمونو مجبور کنیم که از هم دور باشیم .. تا سختیای بدتر و تجربه نکنیم .. عیت ایز عه رایت دیسیژن .. ولی باز فک میکنم قراره چقد عمر کنم که همین خوشیای لحظه ای رو هم از خودم دریغ کنم ؟ ما بدنیا اومدیم که خوشال باشیم ، ناراحت بشیم ، سختی بکشیم و بمیریم اخرش . اگه بخاطر فرار از یسری سختیا هی خودمونو از شادیا دور کنیم گا فایدا ؟ (هندی) .. شاید اگه شمام تو یه روز دوتا فیلم Now is good ، Midnight sun رو دیده بودین الان درک میکردین چی میگم :))

به این فک کردین ممکنه فقط یک ماه از عمرتون باقی مونده باشه ؟ و چه کارایی و چه حرفایی به چه کسایی دوست داشتین بزنین ؟ اصلا مهم نیست چه اتفاقی میفته بعدش .. اون کار ـه رو اون حرفه رو فقط باید بزنین