من موی بلــند میخــوام همـــین الــــــان تا هر چی رنگــه بمالم بش
- Judy Hopps
- جمعه ۳۱ ارديبهشت ۹۵
من موی بلــند میخــوام همـــین الــــــان تا هر چی رنگــه بمالم بش
ساکت و آروم نشستم منتظرم حس درسم بیاد معلوم نیس کجا رفـته ج.ن.د.ه خانوم
(حس درس من مونـثه)
+ هورا دوباره دارم Avril گوش میدم
چــــلام
بعد از قرنی ما آمده ایــم پشت میزمان و اهنگ «ساقیا» از ساسی مانکن (برام سواله چرا به خودش لقب مانکن داده) را پلی کردندی
+ اوه ، لب تابم چه صدای وحشت ناکی از خودش به در کرد طفلک ! از دست ما آسایش ندارد
+ این روز ها به دانشگاهمان علاقه مند شده ایم شهری که در آن مشغول به تحصیل میباشیم و نیز هم کلاسی هایمان قابل تحمل و بهتر بنظر میرسند
شاید برای این است که بدتر از این هارا دیده ایم
+
دیشب و امروز مراسم بزرگداشت مختوم قلی بود و مردم ترکمن به انجا رفته
بودند از جمله ننه بابا و داداش من ... ننه جان تعریف میکنند که پسر ها
انجا را ترکانده اند طبق معمول خیلی هم شلوغ و گرد و خاک شده است .. خوشحالم
نمی دانم چرا
راننده
ای که حین رانندگی کلش بازی کنه و هم زمان اسه مسای دوتا گوشیشو چک کنه و
جواب بده راننده نیست ک ... نمیدونم چیه D: در حال برگشت از بویین زهرا به
تهران و بعدشم گرگانم ^^ این پست و از نزدیکای شهریار براتون میزارم D:
شنبه 25 اردیبهشت 95
باورم نمیشه امشب و دارم تو خوابگاه بویین زهرا میگذرونم ^_^ امروز چه لحظه های شیرینی داشتم رسیدن به تهران , سوار بی عار تی شدن , دیدن دوباره ی کل مسیری که قبلن طی میکردم , میدون ازادی , ایستگاه بویین زهرا , شهریار و اشتهارد , تابلوعه بویین زهرا , تابلوعه به طرف " مرکز شهر" , نم نم بارون , نگاه مردم بویین زهرا , رد شدن از روبه روی دانشگاااااااه , بلوار , مغازه ی بغل خوابگاه , زنگ ایفون خوابگاه , طبقه چهار , اتااااااق قبلیمون ^__^ تختامون همه ی اینا برام اونقد شیرین و هیجان انگیز بود که واقعا تو یه حال دیگه بودم فردا که قراره یکم تو شهر دور دور کنیم و پس فردا که قراره به دانشگاه سر بزنم حتی شیرین ترم میشه دلم نمیخواد این لحظات تموم شن >_< دلم نمیخواد
پنج شنبه 23 اردیبهشت 1395