دیروز حوصلم سر رفته بود ! همین که به یاسی پی ام دادم بریم بیرون اونم دقیقا همون موقع پی ام داد گف بریم بیرون D: خیلی باحال بود ! هلک هلک ساعت هفت و نیم پاشدیم رفتیم نوتلا بار (دور بود و منم تا ساعت نه فقط میتونستم بیرون باشم) بازم رسیدیم و خیلیم خوش گذشت ! بهم گفت که کراش بنده رو با شخمی ترین دختر دانشگاه باهم دیده ! ناراحت شدم!چون با شناختی که از کراشم داشتم اصلا ازش انتظار همچین حرکتایی رو نداشتم ! قبلنم چندین فقره ازین حرفا بهم زده شده بود! ساعتای نه که برگشتیم رسیدیم به کوچمون یه اقایی جلومون و گرفت و سلام داد و پرسید شما از بچه های این پانسیونین؟ فک کردم ممکنه بابای یکی از دخترای خوابگاه باشه واسه همین جواب سلامشو دادم و گفتم بله بفرمایید
میگه : چون نزدیک پانسیون شدین الان جلوی مانتوتو بستی؟ من از بسیج دانشگام :|||
من : نه :| معمولا نزدیک خوابگا میشم باز میکنم الان ولی همینطوری بستم !
آقاهه : بنظرت الان این مانتو مناسبه؟ جلو باز ؟
من : الان بنظرتون جلوش بازه؟؟؟
اقاهه رو به باسمن و اشاره به یقه من : بنظرت مانتو ایشون باز نیست؟
یاسمن خیلی جدی و عصبانی : نهههه :/ چه مشکلی داره ؟ تازه هر پنج دقیقه یبارم هی داشت جلوشو میبست
بدنشم که معلوم نیست !!!
من بعد از نگاه کردن به یقم : نمیبینین از زیرش لباس دارم؟؟؟
یاسمن با عصبانیت همینطوووووور داشت حرف میزد D:
اقاهه به یاسمن : شما چند لحظه برو اون ور تر من به ایشون تذکر بدم
بعد ازینکه من یاسمن و اروم کردم و فرستادمش بره یکم جلوتر
اقاهه : اونجا قهوه خونس ممکنه پسرا بهتون تیکه بندازن
من : من تو عمرم اون سمتی نرفتم هنوز ://
اقاهه : به هر حال
من : باشه من معذرت میخوام
اقاهه : بفرمایین
و منتظر موند ما بریم داخل :||||||
اصلا فکرشو نمیکردم جلو خوابگامون ازین آدما گذاشته باشن D:
پی.اس : معلوم شد که ما در مورد کراشم زود قضاوت کردیم :)) انی وی .. دازنت متر