عاغا خوشگلتون اومد بنده بعد از دو روز غیبت به آغوشتون بازگششششتم
از شونصد سال پیش قرار گذاشته بودم با چندین نفر که بریم گرگان پی ـه خانه عصر روز شنبه خودم به شخصه رفتم خونه ی الی و برداشتم آوردمش خونه خودمون تا فرداش حرکت کنیم سوی گنبد و گرگان .. شب باهم رفتیم بیرون خیلی خوووش گذشت بهم تا جون داشتم تاب بازی کردم   یکشنبه ساعت شیش صبح ما پاشدیم از خواب بزور و فحش تا ساعت هشت برسیم ایستگاه
رفتیم !
یه آشنایی بهمون برخورد و کرایمونو اوشون حساب کردن خیلی اصرار کردم که این چکاریـه وا ! ولی بخرجش نرفت .. در تاکسی هم باهم بودیم و کلی سخن گفت با ما .. ما نیز گوش و جواب دادیم
گنبد هواش جهنمی بود و ما مث سگ عرق ریختیم و پخته شدیم تا شب سه جا خود را مهمان کردیم و کلا روز ساکتی نبود شبو یجا کپیدیم و فرداش باز شیش صبح چشم گشودیم اصلا خواب نداشتم من 10 صبح رسیدیم گرگان ، تو راه من حس میکردم هوا رو به ابری میزنه و خوشحال بودم .. بعد چند دقیقه به گح خوری افــتادم خیلی گرم و رطوبـتی بود !
کارامونو کردیم ، وای من یه خونه ی شوگولی و بامزه و خوشگلو خیلی پسندیدددددددم امیدوارم بابام اوکی بده -_-
رفــته بودیم داخل یه املاکیه ! حالا نمیتونستیم بیایم بیرون هی خجالت میکشیدیم بگیم عاغا مرسی نمیخوایم

-- الان یه لحظه رفـتم اینستامو چک کنم حالم بد شد بقیشو بعدا مینویسم --

خب :| بعد یک روز اومدم که این پستو کامل کنم
دیروز رفتم باشگاه بلخره . تا جون داشتم کار کردم و الان تمام بدنم مخصوصا بازوهام بشدت درد میکنن ولی باز میرم ^^ ول نمیکنم خیلی خوبه

دیشب مراسم یالیق اورتمه ی مریم (مای بست فرند) هم بود -_- خوش گذشت اما وقتی برگشتم خونه ناراحت بودم ازینکه قاطیه مرغا شد و قرار ـه ازدواج کنه و تنهام بذاره
میدونین که ... آدم بعد ازدواج نمیتونه اون دوست سابق باشه امیدوارم واقعا خوشبخت بشه

دیگه اینکه ! هیچی بای