اصا اون شب قسمت بوده که ما با هم اشنا بشیم
ساعت یازدهو نیم شب یهو فاعزه میگه بریم بیرون
من با اینکه علاقه ای ندارم و تصمیم گرفتم دیگه با فاعزه کمتر بیرون برم باز میگم : باشه
و میرم اماده میشم .. با شرط اینکه سریع برگردیم
ساعت دوازده میشه و کسایی که قراره بیان دنبالمون تازه دارن شام میخورن و ممکنه نیم ساعت دیر تر بریم
من هی ازینکه گفتم "باشه" پشیمون تر دارم میشم .. همونجا دم در با کفش دراز میکشم و خوابم میگیره
ساعت دوازدهو نیم فاعزه منو بیداررررر میکنه که پاشو بریم
من که هیچ تمایلی ندارم با بیحالی دنبالش را میفتم
سوار ماشین میشیم
کراش جذابم بهم سلام میکنه ، انقد خوابالوام که فقط سر تکون میدم برا جواب سلامش :|
بعد که لود شدم دیدممممم شِت ! چقد جیگرررره این
اَند دان !
- Judy Hopps
- يكشنبه ۵ آذر ۹۶
- ۱۱:۱۸