برقا قطع شدن بعد گوشیه منصور و گرفتم که چراغ قوشو روشن کنم
منصور : مال تو نداره؟!
من : نه
منصور : الان برات میفرستم
مامان : بعدا لازمت نمیشه که میخوای برا مهری بفرستی؟
+ این دفه همه لباس عید گرفتن فقط من موندم , یه لحظه احساس بی سرپرستی کردم :| عین یتیما نشسته بودم داشتم خریداشونو میدیدم , منصور اومده نوازشم میکنه میگه آخی :| کلی بهم رسید شکلاتشو نصف کرد داد بهم برام نوشابه ریخت و زورم کرد بخورم D: تا یه وقت گریه نکنم D: هنوز فکر میکنه من بچم :))) هرچند یه ذره حسودیم شد که چرا منصور انقد برا مامانم با ارزشه !
+ دستم هنوزم که خوب نشده هیچ , بدتر و کبودترم داره میشه >_< قبلا دست میزدم بهش احساسسسس میکردم که درد میگیره اما الان واقعا درد میکنه :| خداروشکر بابام هنوز ندیدتش , وگرنه دعوام میکرد که چرا اینجوری شده ! برا مامانم شونصد دفه نشون دادم D:
#امروز_چه_روز_گندی_بود #هنوزم_هست!
- Judy Hopps
- سه شنبه ۱۵ تیر ۹۵
- ۲۱:۲۲