سلااااام
ساعت
3 و نیم صبحه و من همین الان اومدم خونه ^___^ امروز بشدت از همه نظر
برام عالی بود ... بعد قرنی مریم و الی (بهترین دوستام) اومده بودن خونمون و
کلی باهم خوش گذروندیم , حرف زدن و مسخره بازیو و سلفیو رقص و ... کلی
کالری سوزوندیم تو کل این یک ماه من انقد فعالیت نداشتم D:
بعدش
خونه ی خاله دعوت بودیم ازونجام من هی عجله داشتم بریم خونه تا بعدش برم
پیش الی اینا شب نشینی , حالا بابا مگه را میومد .. اول که کلی نشست خونه
خاله گفتن خندیدن منم پوکر فیس یه گوشه :| بعدشم که سوار ماشین شدیم تا
بریم چون هوا خوب بود بابا یکم دور دور کرد و بستنیو اینا گرفت , بعدش جلو
خونمون که رسیدیم تصمیم گرفت لباس عیدشو همین امششششب بخره •__• دوباره
برگشت و رفتن تو یه بوتیک , منم دور و بر ماشینمون یه اقایی بود نرمال
نمیزد ترسیدم ازش در و پنجره رو قفل کردم نشستم :| نیم ساعتی طول کشید تا
بیان بعددششش با من و من گفتم که منو برسونه پیش الی اینا
من فک
میکردم فقط پنج شیش نفریم دیدم نههههه ده بیست تا دختر D: که خیلی خوب و
خوش برخورد و مهربون و زیبا بودن ^_^ خیلی دوسشون داشتم و کلی بهم خوش گذشت
باهاشون , همه دست جمعی رفتیم بستی بخوریم بعد برگشتنی مسابقه دادیم که
کدوم گروه زودتر میرسه D: انقد که دویدم نفسم گرفته بود ^^
بعد کباب درست کردن برا سحری و بعدشم اومدم خونه دیگه ^____^
خیلی
عالی بود , دوست داشتم شب قدری نمازم بخونم اما لاک زده بودم لاک پاکنم هم
تموم شده بود اددد همون شب :| بعد نشد , ایشالا فردا شب سعی میکنم بخونم
^^ چون احتمال قبول شدن آرزوت تو این شبا خیلللی خیلی بیشتر از شبای دیگس
:) ایشالا آرزوی همگیمون براورده شه .. شب بخیر ؛)