اینکه دیشب چی شد و رسیدم خونه تو یه پست جدا توضیح میدم 

الان نشستم تو مینیبوس 

همگی درحال تماشای یه خانوم که داره دوتا بچشو تنبیه میکنه :| 

پسر بچه : از بطری آبت میخورما 

دختر بچه : نههه نخور 

پسر بچه : میخوووورم [کمی گریه ی الکی] 

مامانشون : خفه شین قحطیه آب اومده مگه 

دختر بچه : ونگ ونگ [گریه] 

مامانشون:  اون اقا دزدرو میبینی ؟ داره تورو نگا میکنهو وحرف میزنه,  میخواد بدزدتت 

پسر بچه:  ادامس نمیدم بهت [رو به خواهر کوچیکش] 

مامانشون:  یه حیاط هست اون پشت,  میبرمت اونجا میزنمتا 


D: