چه غلطی کردم ارشد طراحی لباس شرکت نکردم :| نمیمٌردم که :/
پی اس : کارشناسی عمران و دارم تموم میکنم :|
- Judy Hopps
- يكشنبه ۱۹ اسفند ۹۷
چه غلطی کردم ارشد طراحی لباس شرکت نکردم :| نمیمٌردم که :/
پی اس : کارشناسی عمران و دارم تموم میکنم :|
عاغاااااااااا من اصلا حواسم نبود تابستون هی داره نزدیک و نزدیک تررررر میشه >_<
نمیخوااااااااااااااااااام .. امیر میره سربازی اوایل تیر
وای 2 سال بی خبری ؟؟؟؟؟ وات دا فااااک
میدونم عادت میکنم ... ولی نمیخوام عادت کنم >___<
داشتم تو پینترست عکسای goth میدیدم
سریع پیام دادم به حانیه که پاشو همین الان بیا موهای منو رنگ کن :/
اینجور جوگیر :|
پی اس : نظرم اینه که آبی شه :| حالا سبز یا لجنی درومدم عب نداره فقط نارررررررنجی ـه عن نشه :|
٢٠ بهمن سال ٩٦ با این اکیپ اشنا شده بودم
و با خودم گفتم دتس ایت .. اینا همونایی هستن که من واقعا میخوام .. واقعنم همینطوره ! تنها اکیپیه که از تمام لحاظ به من میخورن و از تک تک لحظه هام در کنارشون لذت میبرم
اونا هم منو به عنوان رفیق پذیرفته بودن ^^
در طول این سک سال امید داشتم و در تلاش بودم که یک بار دیگه ببینمشون و باهم باشیم
ولی نتیجه ای نمیداد !
تا همین چند روز پیش هم در تلاش بودم که دوباره تو همون تاریخ ببینمشون
نشد و بیخیال شدم و به این باور رسیدم که دیگه هیچوقت قرار نیست ببینمشون
تا اینکه یکیشون (اونی که کل این یک سالو در ارتباط بودیم) گفت که هرکاری از دستش بر بیاد میکنه تا منو ببینه
^___^
میترسم امیدوار شم دوباره ولی :|
اصا هرچی پیش بیاد
هیچوقت فک نمیکردم یه روزی یکی بیاد تو زندگیم که انقد حرصمو در بیاره که اشکم در بیاد :| و در عین حال انقد برام عزیز باشه که نتونم حذفش کنم
:||| چه خبره ؟
استرس تحویل پروژه ی بارگذاری دیگه داره دیوونم میکنه >_<
کاش میشد فقط تحویل داد ... اخه دفاااااااع >_<
نمیدونم شمام قبل خواب بنسبت حالتون میشینین داستان درست کنین تو ذهنتون یا نه D:
" میفهمه .. نمیدونم چجوری ولی میفهمه و دیگه اصلا نه جواب پی ام میده نه زنگ نه تکست نه هیچی ! غیب میشه و تو از اعماااااااق وجودت عصبی و ناراحت میشی و حرص میخوری و بی قراری ! در حالی که دارم میرم سمت کافه کتاب که حانیه رو ببینم ، وویس میگیرم که براش توضیح بدم و عذرخواهی کنم و بگم که چقد برام مهمه و به کافه کتاب میرسم و از چند قدمی حانیه رو میبینم و بغضم میترکه و گریم میگیره و میدوعم که بغلم کنه و وویس و قطع میکنم
میدونم قرار نیست سین کنه ... "
میدونم تخیلم قویه ولی خدا این روز و نیاره واقعا >_<
هفت سال پیش
اون موقع ها که تو بلاگفا وبلاگ داشتم و کلی مینوشتم و اولین تفریح اینترنتی هیجان انگیزم بود
با فرشته اشنا شدم
الان :)) نشستم ترمینال و منتظر حرکت اتوبوس ـم
و امشب قراره همدیگرو برای اولین بار ببینیم
قشنگ نیست ؟ :))
پ.اس: این سفر خیلی یهویی دیشب ساعت ٠١:٣٩ بامداد گرفته شد اند هیر عای عم
وضعیت دو سه شب اخیر من :
فیلم دیده ، جایش را کنار بخاری می اندازد ، لامپ هارا خاموش میکند و در سکوت دراز میکشد و با گوشی مشغول میشود .. یکی دو ساعت بعد صدای بارون سکوت و شکسته و به خواب میرود :)
هوووولی فاکین شت !
چند ماهو من اینجا از دست دادددددم ؟ >_<
چیکار داشتم میکردم واقعا ! عاااااای ریلی نید مای لب تااااااب اینجوری نمیشه ینی چی :'(